سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، هرگاه بنده ای را دوست بدارد، او را از گناهانْ حفظ می کند و پاداشش را برابر چشمانش می نهد . [امام صادق علیه السلام]   بازدید امروز: 4  بازدید دیروز: 0   کل بازدیدها: 16040
 
حرفهای ما همیشه نا تمام....
 
عیدتون مبارک
نویسنده: گل یخ(پنج شنبه 85/12/17 ساعت 11:49 عصر)

وقتی یاد سال گذشته و لحظه تحویل سال می افتم، فکر اینکه 1 سال گذشت، باورش سخت میشه. خیلی سخت، اینکه یکسال( 365)روز گذشت. باورم نمیشه.انگار همین دیروز بود که می گفتم وای نه ، بازم عید اومد و امسال خیلی زودتر از همیشه اومد. همه این یکسال با لحظه ای برابرند، با چشم بر هم زدنی عین باد اومد ورفت. خوش به حال اون کسی که از این سفریکساله سبکبال بیرون اومده باشه و مثل من افسوس گذشت زمان رو نخوره. من در مورد خودم قضاوت می کنم. بقیه رو نمی دونم. غبطه می خورم به حال کسی که گذر زمان برایش یادآوری بدی نباشد. اما تجربه های خوب همیشه ماندگارند، تا همیشه با ما هستند. تجربه های تلخ و شیرین. برای مردم شهر من امسال سال خوبی نبود، خیلی بد. قبول دارم که همه روزهای خدا خوب و میمون هستند . اما در شهر من از اول سال تحویل تا حالا فقط جوونهامون، اونم دسته گلهایی که هر کدوم عطر و بوی خودشون رو داشتند ، از بدی روزگار ، در تصادفات جاده ای جان باختند. در عرض 3-2 ماه نزدیک 10نفر کشته شدند. و همین طور تا آخر سال. جاده های ما ناامن هستند. جوونها هم بی خیال سرعت می شن و می روند. خودشون هم نمی دونند کجا، فقط راه رو می بینند دیگه به آخرش کار ندارند. فروردین ماه امسال یکی از دوستهای خانوادگیمون رفته بود برای فیلمبرداری یک مراسم عروسی. خودش به همراه نامزدش که تا چند وقت دیگه عروسی شون بود، خواهرش، دوستش و راننده بی احتیاط تاکسی همه کشته شدند. مصیبت بزرگ و تلخی بود. همه عزادار بودند. عزادار نوعروس و داماد و حالا با نزدیک شدن سال جدید یاد اونها و اینکه به همین زودی سالگرد رفتنشون شد غیر قابل باوره. خدا همشون رو رحت کنه. روحشون شاد. محسن و پرستو با هم رفتند ، رفتند برای همیشه. و حسرت عروسی شون به دل پدرو مادرشون تا ابد موند. و حالا سال جدید در راهه. از وقتی بزرگ شدم از عید بدم می اومده ، نمی دونم چرا؟ اما معنای عید رو فقط توی کودکیم پیدا می کنم ،از خدا می خوام سال خوب و پر برکت برای همه باشد. خدایا عید هیچکس عزای عزیزهاش نباشه. امیدوارم سال خوب و میمون و مبارکی برای همه باشه . این سال جدید رو پیشاپیش به همتون تبریک می گم.. به هر حال چه کسی منتظر اومدنش باشه، چه نباشه میاد، پس بهتره رسم مهمان نوازی رو بجا بیاریم و بگیم: خوش اومدی .....

 

سهم من چیست.... مگر یک پاسخ..... پاسخ یک حسرت

سهم من کوچک بود، قد انگشتانم          عمق آن وسعت داشت

وسعتی تا ته دلتنگی ها ............

شاید از وسعت آن بود که بی پاسخ ماند.

 

عیدتون مبارک   

   

  



یادگار.....( )

ای کاش این پسر بزرگ نمی شد
نویسنده: گل یخ(یکشنبه 85/11/1 ساعت 10:47 عصر)

 

یادم می یاد دو سال پیش همین موقع ها رفته بودیم پای دسته. دسته جات مختلف می اومدند . عکس یک پسر بچه توجهم رو جلب کرد. عکسهای زیادی رو یادبود گذاشته بودند، جوونهایی که سال قبل علم امام حسین رو رو شونه هاشون حمل می کردند و حالا عکسهای اونها زینت بخش بیرق و علم امام حسین شده اند. اما این عکس توجهم رو جلب کرد و معلوم بود تازه فوت شده .زمزمه هایی به گوش می رسید که با ضربات چاقوی دوستش کشته شده. و بعد فهمیدم که یک مشاجره منجر به قتلش شده بود. اونم دم مدرسه. پسره 16-15 سال بیشتر نداشت . همه با دیدن اون عکس آه حسرتی می کشیدند و قاتل رو لعن ونفرین می کردند. بیچاره اونم سنی نداشت، همکلاسی بودند. قضیه فراموشم شد تا چند روز پیش یعنی دو سال بعد از آن روز. حرفهایی می شنیدم مبنی براینکه اعدام اون پسر نزدیکه. 2سال زندان مونده بود تا 18سالش بشه. همه پدرمادرها امروز و فردا می کنند به امید بزرگ شدن فرزندشون اما ای کاش این پسر بزرگ نمی شد. بزرگ شدن یعنی مرگ، یعنی اعدام. خیلی سخته. این مدت همه امید داشتند که خانواده اون پسر ببخشند و عفو کنند اما افسوس.... .بعد از شنیدن خبر اعدامش یک لحظه آروم و قرار نداشتم و دیروز که اعلامیه اش رو دیدم ..... وای چی بگم......خودتون تصور کنید اون پسر به هیچ وجه قاتل نبود.  ساده، خیلی ساده، پشت لبش تازه سبز شده بود. به زور 15 سال می زد. با عکسش هزار حرف ناگفته می زد و می خواست از همه می خواست که گوش بدهند. می گفت زندگی حق من بود، من بچه بودم، چرا اونها نبخشیدند، و این حرفهای خودمه به اون پدر و مادر عزیز از دست داده. می دونم چه آرزوهایی براش داشتید، اما اونها هر دو مقصر بودند، بچه بودند، گناه شما بزرگتر از اون گناه بود. می تونستید چند سالی زندان نگهش دارید. دیه را هم که می خواستند بدهند اما شما قبول نکردید. همه اش به اون لحظه ای فکر می کنم که می خواست پای چوبه دار برود. خدا می دونه چه حالی داشته.مگه یک بچه چی از زندگیش فهمیده که ببرنش پای چوبه دار!!!! این دو سال چقدر انتظار کشیده که رضایت بدهند اما حیف از سنگدلی. و امسال عکس اون زینت بخش علم امام حسین می شه. خدایا حکمتت رو شکر، بزرگواری ات رو شکر اما...... نباید اینطور تمام می شد! کاش 10سال می موند زندان و با پای خودش به پیشواز مرگ نمی رفت. آخه یک بچه چی می دونه. یک پسر16ساله چی  از زندگیش فهمیده. 18سالگی شروع همه آرزوهاش بوده. من کار اونو تأیید نمی کنم و می دونم کارش جبران ناپذیر بوده اما با مرگش هیچی درست نمی شه وبدتر از قبل هم میشه.اگه سن و سالی داشت قبول ، باید مجازات می شد ولی این اتفاق ناخواسته افتاده. کاش اون پدر مادر یکمی دلشون به رحم اومده بود و بخشیده بودنش. من نمی شناسمش اما واقعا دلم براش سوخت. نمی دونم قربانی کدوم اشتباه شد، و چه کسی این میون مقصر بود؟ من فقط می دونم اسمش آرش بود و 18 سال داشت......همین! و اینو هم خوب می دونم که برای این حرفها خیلی دیر شده اما روزی هزار بار از خودم می پرسم ای کاش سرنوشت این دو تا جوون اینطور تباه نمی شد. روح هر دو شون شاد. امیدوارم هیچ وقت دیگه ای از این اتفاقات نیفتد.ای کاش همیشه یادمون می موند که عصبانیت لحظه ای ما برابر میشه با یک پشیمانی .....خدایا توی این لحظات ما رو فراموش نکن.  آمین یا رب العالمین

"

 



یادگار.....( )

عشق (LOVE)
نویسنده: گل یخ(پنج شنبه 85/10/21 ساعت 12:38 صبح)

پروردگارا!

کاش نسیم سبز سحر، صدای تنهایی و اندوه مرا در میان هجوم برگ های پاییزی گم می کرد و کاش باران مهربان تو دیدگان شب زده ام را به اشک های پنهان ندامت و پشیمانی می آراست و همراه با فصل برگ ریزان نا امیدی نیز در وجودم خاکستر می شد و عشق به عبادت در من زنده می گردید

 

 عشق (LOVE)

عشق ، یک عکس یادگاری نیست ، یک مزاح شش ماهه یا یک ساله نیست .

واقعیت عشق در بقای آن است حقیقت عشق در عمق آن ، و این هر دو در اراده ی

انسانی ست که می خواهد رفعت زندگی را به زندگی باز گرداند .
 
دختران و پسران بسیاری هستند که تمام هدفشان از طرح مساله ی عشق ،رسیدن است .
 
عجب جنجالی به پا می کنند !

اعتصاب غذا ، تهدید ، گریه ، سکوت ، فریاد ... و سرانجام ، رسیدن .
 اما از همین لحظه مشکل آغاز می شود

 

این مقدمه ای است برای حرفهای امشبم.... هر کدوم از ما عشق را اون جوری که دیده یا شنیده معنا می کنه. یا برحسب عشقی که تجربه کرده در موردش قضاوت می کنه. حتی ممکنه از شنیدن اسمش بیزار باشه و قضاوتی تلخ در موردش بکنه.قضاوتی که با اشک چشم، آه سرد و وای کاش همراه می شه. واقعا عشق یعنی چی؟ آیا همه عشقها یک جورند. یک جنسند؟ عشق مادر به فرزندش با عشق یک زن به مرد برابر است؟ نمی دونم . اما خیلی مواقع تا اسم عشق به میون میاد همه یاد عشقهای خیابونی می افتند و میگن بابا عشق چیه؟ عشق چی؟ کشک کی؟ دلت خوشه ها. ممکنه هم با شنیدن اسمش به یاد قصه های شیرین لیلی ومجنون، شیرین  و فرهاد، رومئو و ژولیت بیافتیم و به یاد بیاریم که عشق اونها به وصال نرسید واین شد سرآغاز قصه عشق. اما دلم می خواد یکمی عاقلانه تر به این مسئله نگاه کنم. خدایا اگه رومئو به ژولیت می رسید یا اگه شیرین و فرهاد به وصال هم می رسیدند ما باز هم از عشق می گفتیم. ناگفته نمونه که خدای ما خیلی مهربونه و اگه عشقی نباشه کتاب زندگی ما هم بسته می شه. دوست دارم بدونم که عشق بین ما آدمها جایگاهش کجاست؟ کی عاشق بوده؟ عشقو چطور دیده؟ چطور تجربه اش کرده؟ نمی دونم عشق آدمهای به وصال رسیده به کجا ختم شده؟ دوست دارم اگه کسی به عشقش رسیده بهم بگه که «آیا وصال یعنی پایان عشق ! »آیا واقعا اینطوره. خیلی از آدمها بدون عشق زدواج می کنند و بعد اون عشق بینشون بوجود می یاد. کدوم یکی از این عشقها دوام دارند. چه عشقی زودتر به خاکستر می شینه ، کدوم عشق اونقدر شعله ور میشه که دیگه خاکستر هم پیشش سر خم می کنه. همیشه تصور من این بوده که رسیدن ،وصال، یعنی پایان عشق. چون تا قبل از وصال به یاد هم بودند. هیچکدوم غرق در مشکلات زندگی نشده و فقط همدیگه رو دوست داشتند. اما وقتی به هم می رسیدند دیگه قراره چی بشه؟ نمی دونم قضاوت من درسته یا نه؟ اما دید من به زندگی اینو می گه که وصال یعنی یک خط قرمز  بر روی همه علایق. نمی دونم چرا این تصور رو پیدا کرده ام. من حتی وجود بچه رو هم در زندگی لازم نمی دونم. وجود بچه فقط برای بقا  آدمهاست همین!  بچه وقتی پا به زندگی می گذاره مشکلاتش رو با خودش میاره و اونوقت این بچه ست که در زندگی نقش اساسی رو بازی می کنه ، عشق زن و مرد تبدیل میشه به عشق به دیگری! به چیزی که هر دو دوستش دارند.به یک حس مسئولیت در قبال فرزند ختم میشه و تمام ..... اونوقت اون عشقی که شاید سالها با یادش زندگی کرده اند ، کم کم رنگ می بازه. مشکلات میشه مشکلات بچه، سرگرمی می شه بچه،  می دونم که خیلی ها با نظرم مخالفند اما باور کنید روی این حرفها مدتها فکر کردم. حتی  از ازدواج می ترسم. آخه مگه قراره چی بشه.دلم می خواد شما هم برام از عشق بگید اینکه اونو چطور می بینید آیا قابل لمسه؟ آیا عشق با وصال سر سازگاری داره ، یا نه با اومدنش همه چیز رو ویرون می کنه. خیلی ها می گن عاشقن ، اما نیستند، عشق شده بازیچه دست اونها. عشق،زندگی می بخشه، عشق امید با خودش می یاره، عشق همه چیز هست غیر از نا امیدی، غیر از یأس، اگه عشق نباشه زندگی معنای خودش رو از دست می ده. دوست دارم عشقو با معنای واقعی اش لمس کنم. عشق باید زندگی ببخشد، نه اینکه زندگی رو از آدم بگیره. خیلی ها رو سراغ دارم که به قول خودشون عاشق بودند . اما این عشق، با نسیمی به بوته فراموشی سپرده شده و باز اون نسیم شده عشق تازه. عشق این نیست. عشق باید تا همیشه عشقت باقی بمونه. خوشا به حال اون کسی که از عشق زندگی گرفته، با اون نفس کشیده ، و عشق بهونه بودنشه.  ای کاش هیچکس از عشقش بیزار نباشه......

 

                          به خداوند نگوئید مشکل بزرگی دارم...... بلکه به مشکلات بگوئید خدای بزرگی دارم.!!!

                                      



یادگار.....( )

حکایت من و تو....
نویسنده: گل یخ(جمعه 85/10/1 ساعت 9:20 عصر)

دو روز پیش یک آگهی استخدام فاکس شد دفتر. من کار تایپش رو انجام دادم. آگهی از یکی از شرکتهای نزدیک خودمان بود که حالا اسم و آوازه اش تو دنیا پیچیده، و برای اولین بار خواسته یک لطف به مردم منطقه ما بکند و نیروی بومی استخدام کند. هر خط از اون رو که می خواندم برای خودم ، جامعه ام، جوونهامون متأسف می شدم. سر تا سر اون آگهی پر بود از سهمیه برای فلان کس مثل خیلی از این آگهی های استخدامی که چند وقت یکبار منتشر می شه. یعنی فردی با سهمیه عادی در این آگهی اصلا وجود نداشت. این 5 برگ A4با هزار بند و تبصره می گفت هر کس سهمیه داره حق زندگی داره، هر کس فامیل درجه اولش در جنگ حضور داشته جزء این سرزمین است و دیگران هیچ. تا حالا اینقدر بی انصافی ندیده بودم. همه جوانان ما به این مرز و بوم تعلق خاطر دارند. ایرانشان را دوست دارند و برای آن جان فدا می کنند. حالا این آقایان شلاق بی انصافی شان را دارند بر تن همه این جوانان می زنند. من برای خودم و همه اون جوونهایی که سهمیه ندارند متأسفم. فقط می خواهم یک نفر جواب منو بده، یک جواب قانع کننده که چرا یک فرزند شهید، یک فرزند آزاده، رزمنده می تواند با معافیت پزشکی استخدام شود و مشکلی برای آن شرکت و کارخانه پیش نیاید اما یک جوان با همان معافیت پزشکی نمی تواند؟! شاید یک جوان به یک دلیلی معافیت پزشکی گرفت و آن معافیت هیچ مشکلی برای کار کردن ایجاد نکند .پس تکلیف این جوون در این کشور با هزاران هزینه کمرشکن زندگی چی میشه؟ اون حق زندگی نداره؟ فقط اگه سهمیه داشته باشه می تونه استخدام بشه!؟ اگه یکم با چشم باز به طرافمون نگاه کنیم متوجه می شیم که چقدر آدم بیکار مثل من و شما دور و برمون هست. جوونی که خیلی وقته از زمان ازدواجش گذشته اما کار ندارد، خرج مادر وپدرش به عهده اونه. پیش دوستاش ، دوستایی که پدر پولدار دارند ، کار آزاد دارند شرمند اس. این جوونها زیادند. وقتی به این کانونهای کاریابی سری بزنیم اکثریت قریب به اتفاق اونها رو می بینیم. جوونی که رفته دانشگاه تا توی جامعه بهش با یک دید دیگه ، با دیدی محترمانه نگاه بشه باید بره کاریابی ببیند آیا این غولهای اقتصادی جامعه ما کارگر روزمزد نمی خوان. دیگه تو این جامعه مدرک تحصیلی ارزش ندارد. اینو دیدم که می گم. کار ندارند مدرکت چیه. اصلا مهم نیست که چقدر درس خوندی. تو این جامعه فقط یک قانون حکم می کنه اونم جنگه......چند ساله جنگ تمام شده؟ هیچکس تو این جامعه منکر از خودگذشتگی هایی که بسیجیان ما کردند نیستند . همه به اونها دست مریضاد می گن. همه قبولشون داریم وبراشون احترام قائلیم اما آیا دیگه وقت اون نرسیده که مدیران اجرایی جامعه ما این اکثریت قریب به اتفاق 20میلیونی را ببینند. بخدا جوونهای نور چشمی این جامعه فقط سهمیه دارها نیستند. آیا به اندازه کافی به اونها توجه نشده؟ به اندازه کافی سهمیه استخدامی شرکتها، سازمانها ، کنکور و هر چی که بوده رو به اونها اختصاص نداده ایم. پس ما چی؟ پس جوونهای دیگه چی؟؟؟؟؟؟ هنوزم سبک نشده ام. حرفهام زیادند و حوصله گفتن نیست. فقط ای کاش جامعه ما جوونهاشو می دید، اونم جوونهایی که هیچ جای دنیا همتا ندارند واینو خیلی وقته ثابت کردند. هر وقت بهشون نیاز بوده بدون هیچ منتی آماده بودند. اما.....این جوونهای بدون سهمیه هستند که چشمهای تیزبین دنیا رو متوجه ایران می کنند فقط ای کاش کسی بود و قدرشون رو می دونست اما هزاران افسوس ......

 



یادگار.....( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
تغییر کنید تا بهترین شوید
[عناوین آرشیوشده]

|  RSS  |
|  Atom  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |


|| مطالب بایگانی شده ||
تابستان 1387
زمستان 1385
پاییز 1385

|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
حرفهای ما همیشه نا تمام....
گل یخ
شبی با خیال تو هم خونه شد دل.....نبودی ببینی چه دیوونه شد دل......نبودی ندیدی پریشونی هامو فقط باد وبارون شنیدند صدامو!

|| لوگوی وبلاگ من ||
حرفهای ما همیشه نا تمام....
|| لینک دوستان من ||
نارسیس

|| آهنگ وبلاگ من ||


|| وضعیت من در یاهو ||
یــــاهـو