یادم می یاد دو سال پیش همین موقع ها رفته بودیم پای دسته. دسته جات مختلف می اومدند . عکس یک پسر بچه توجهم رو جلب کرد. عکسهای زیادی رو یادبود گذاشته بودند، جوونهایی که سال قبل علم امام حسین رو رو شونه هاشون حمل می کردند و حالا عکسهای اونها زینت بخش بیرق و علم امام حسین شده اند. اما این عکس توجهم رو جلب کرد و معلوم بود تازه فوت شده .زمزمه هایی به گوش می رسید که با ضربات چاقوی دوستش کشته شده. و بعد فهمیدم که یک مشاجره منجر به قتلش شده بود. اونم دم مدرسه. پسره 16-15 سال بیشتر نداشت . همه با دیدن اون عکس آه حسرتی می کشیدند و قاتل رو لعن ونفرین می کردند. بیچاره اونم سنی نداشت، همکلاسی بودند. قضیه فراموشم شد تا چند روز پیش یعنی دو سال بعد از آن روز. حرفهایی می شنیدم مبنی براینکه اعدام اون پسر نزدیکه. 2سال زندان مونده بود تا 18سالش بشه. همه پدرمادرها امروز و فردا می کنند به امید بزرگ شدن فرزندشون اما ای کاش این پسر بزرگ نمی شد. بزرگ شدن یعنی مرگ، یعنی اعدام. خیلی سخته. این مدت همه امید داشتند که خانواده اون پسر ببخشند و عفو کنند اما افسوس.... .بعد از شنیدن خبر اعدامش یک لحظه آروم و قرار نداشتم و دیروز که اعلامیه اش رو دیدم ..... وای چی بگم......خودتون تصور کنید اون پسر به هیچ وجه قاتل نبود. ساده، خیلی ساده، پشت لبش تازه سبز شده بود. به زور 15 سال می زد. با عکسش هزار حرف ناگفته می زد و می خواست از همه می خواست که گوش بدهند. می گفت زندگی حق من بود، من بچه بودم، چرا اونها نبخشیدند، و این حرفهای خودمه به اون پدر و مادر عزیز از دست داده. می دونم چه آرزوهایی براش داشتید، اما اونها هر دو مقصر بودند، بچه بودند، گناه شما بزرگتر از اون گناه بود. می تونستید چند سالی زندان نگهش دارید. دیه را هم که می خواستند بدهند اما شما قبول نکردید. همه اش به اون لحظه ای فکر می کنم که می خواست پای چوبه دار برود. خدا می دونه چه حالی داشته.مگه یک بچه چی از زندگیش فهمیده که ببرنش پای چوبه دار!!!! این دو سال چقدر انتظار کشیده که رضایت بدهند اما حیف از سنگدلی. و امسال عکس اون زینت بخش علم امام حسین می شه. خدایا حکمتت رو شکر، بزرگواری ات رو شکر اما...... نباید اینطور تمام می شد! کاش 10سال می موند زندان و با پای خودش به پیشواز مرگ نمی رفت. آخه یک بچه چی می دونه. یک پسر16ساله چی از زندگیش فهمیده. 18سالگی شروع همه آرزوهاش بوده. من کار اونو تأیید نمی کنم و می دونم کارش جبران ناپذیر بوده اما با مرگش هیچی درست نمی شه وبدتر از قبل هم میشه.اگه سن و سالی داشت قبول ، باید مجازات می شد ولی این اتفاق ناخواسته افتاده. کاش اون پدر مادر یکمی دلشون به رحم اومده بود و بخشیده بودنش. من نمی شناسمش اما واقعا دلم براش سوخت. نمی دونم قربانی کدوم اشتباه شد، و چه کسی این میون مقصر بود؟ من فقط می دونم اسمش آرش بود و 18 سال داشت......همین! و اینو هم خوب می دونم که برای این حرفها خیلی دیر شده اما روزی هزار بار از خودم می پرسم ای کاش سرنوشت این دو تا جوون اینطور تباه نمی شد. روح هر دو شون شاد. امیدوارم هیچ وقت دیگه ای از این اتفاقات نیفتد.ای کاش همیشه یادمون می موند که عصبانیت لحظه ای ما برابر میشه با یک پشیمانی .....خدایا توی این لحظات ما رو فراموش نکن. آمین یا رب العالمین
"
لیست کل یادداشت های این وبلاگ